شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۱

وقتی من و سعید با ویزای توریستی اومدیم اینجا، سوال اصلی این بود: چطوری کار پیدا کنیم؟

با اینکه ما حدود ده سال سابقه کار داشتیم و همه مدارکمون رو از قبل داده بودیم ترجمه کنند، ولی درست کردن رزومه و CV به زبان انگلیسی برامون اصلا راحت نبود. آدم هر چقدر هم انگلیسی بلد باشه، بازم سر یه سری چیزها می مونه. خدا پدر و مادر اینترنت رو بیامرزه که آدم هر چی اطلاعات بخواد توش پیدا می شه! یکی از دوستهام قبلا به من می گفت search man، هر وقت دنبال یه چیزی می گشت و پیدا نمی کرد به من متوسل می شد. بگذریم...

خلاصه نشستیم رزومه انگلیسی نوشتیم و یه قالب برای نامه درخواست کار آماده کردیم و منم Demoreel خودم رو آپلود کردم. بعد توی اینترنت گشتم و یکی دو تا سایت کاریابی مخصوص مالزی پیدا کردم. توی اونها پروفایل درست کردم و مشخصات نوشتم.

توی این سایت ها مدام آگهی استخدام می زنند و منم خوشحال می رفتم درخواست مصاحبه می دادم... ولی دریغ از یه جواب!! آخرش به این نتیجه رسیدم که این سایت ها اصلا به درد نمی خورند و آدم باید خودش بگرده دنبال شرکت ها.

خلاصه، به گوگل متوسل شدم و گشتم دنبال شرکت های انیمیشن توی مالزی. توی هر سایتی که پیدا می کردم، می گشتم دنبال ایمیل و شماره تلفن شرکت و براشون درخواست کار می فرستادم... ولی بعدا متوجه شدم که این مالایی ها توی 90 درصد مواقع ایمیلشون رو چک نمی کنند، و یا اینکه به جای اون ایمیلی که توی سایته، از یه ایمیل یاهو یا جی میل استفاده می کنند!! پس دیدم بهتره که بعد از ایمیل زدن، زنگ بزنم و بپرسم که ایمیل منو دریافت کردند یا نه.

خیلی از شرکت های توی مالزی کوچیکند و نمی تونند خارجی ها رو استخدام کنند. خیلی ها هم به نظر می یاد تجربه خوبی از استخدام خارجی ها ندارند. خیلی ها نژاد پرستند و غیر از خودشون دوست ندارند کسی رو استخدام کنند (مخصوصا چینی ها). ولی بالاخره یکی پیدا می شه و چراغ سبز نشون می ده. :d

شرکتی که ما رو استخدام کرد، اسمش هست اینسپیدیا (Inspidea). یه شرکت بزرگه با بیشتر از دویست نفر کارمند که توسط چینی- مالایی ها اداره می شه. شرکتیه که انیمیشن دو بعدی تولید می کنه. چون فکر می کردیم که فقط انیمیشن سنتی تولید می کنه و نیاز به طراح قوی داره، فقط از طرف سعید براش ایمیل زدیم و تقاضای مصاحبه کردیم.

این شرکت جزو معدود شرکت هایی بود که سریع به ایمیل درخواست کاری سعید جواب داد و باهاش قرار گذاشت. سعید چون زبانش زیاد خوب نبود، با دوستش پیمان که اون موقع مالزی بود می رفت سر مصاحبه های کاری. بعد از مصاحبه بهش یک ساعت وقت دادند و چند تا نمونه و موضوع بهش دادند که طراحی کنه و بعدش هم گفتند که باهاش تماس می گیرند (توی این فاصله من داشتم دنبال خونه می گشتم. چون مهلت خونه ای که اجاره کرده بودیم داشت تموم می شد و باید می رفتیم جای دیگه).

بعدا راجع به این مصاحبه های کاری (سوالات، حقوق درخواستی و...) بیشتر می نویسم... وقتی دو سه روز گذشت و دیدیم خبری از این شرکته نشد، از پیمان خواهش کردیم که زنگ بزنه و پیگیری کنه. پیمان هم زنگ زد و بعد به سعید گفت: گفتند نمی خوان استخدامت کنند!... سعید فکر می کرد شاید از طراحیش راضی نبودند. ولی من فکر نمی کردم قضیه این باشه، چون دست سعید توی طراحی خیلی قویه. فکر کردم شاید به خاطر زبانش باشه، یا شاید چون موقع مصاحبه یه کم دیرتر رسید (این تاکسی ها توی مالزی، مخصوصا اگه هندی باشند، یک سری شارلاتان به تمام معنان!! با اینکه یک ساعت زودتر از خونه اومدیم بیرون و پیش بینی می کردیم نیم ساعت زودتر برسیم، تاکسی فقط ما رو می پیچوند، ولی نمی رسوند!!). خلاصه حدس زدن رو گذاشتیم کنار و دوباره از پیمان خواهش کردیم که زنگ بزنه و دلیلش رو بپرسه و اگه تونست دوباره وقت مصاحبه بگیره! پیمان هم فرداش دوباره زنگ زد و صحبت کرد و آخرش قرار شد که شرکت بررسی کنه و خودش خبر بده.

توی این مدت ما دنبال خونه می گشتیم. یه خونه دیده بودیم و خوشمون اومده بود. با صاحبخونه قرار گذاشتیم و رفتیم صرافی، پولمون رو تبدیل به رینگیت کردیم، ولی در آخرین لحظه، صاحبخونه اس ام اس زد و گفت که: ببخشید، خونه م رو دارم به پسرعموم اجاره می دم!! ما هم مجبور شدیم از صاحبخونه قبلیمون خواهش کنیم دو روز بیشتر بهمون وقت بده و توی این مدت، هر جایی که می شد دید رو می رفتیم.

ساعت تقریبا 7 شب بود که توی منطقه امپنگ (که ایرانی توش زیاده) بودیم و یه آقای محترم ایرانی که دلال بود، داشت ما رو می برد یه اتاق گرون بهمون نشون بده که موبایل سعید زنگ زد... اونم گوشیش رو داد که من جواب بدم... خانمی بود که داشت با یه لهجه نامفهومی انگلیسی صحبت می کرد. صدای گوشی خیلی کم بود، سر و صدای اتوبان هم زیاد بود و من به زور متوجه می شدم چی می گه... همینقدر فهمیدم که از شرکته زنگ زده و برای فردا صبح دوباره با سعید قرار گذاشت. برای اینکه سعید رو از همون اول استخدام نکردند هم دلایلی آورد که من پشت تلفن درست متوجه نشدم. فقط فهمیدم داره راجع به حقوق حرف می زنه و کار. هر چقدر ازش می خواستم تکرار کنه، بازم متوجه نمی شدم!

فرداش پیمان کار داشت. برای همین تصمیم گرفتیم که من با سعید برم. ولی این بار، قبلش من و سعید نشستیم و سوال های احتمالی رو به زبان انگلیسی با هم حسابی تمرین کردیم.

بقیه ش رو بعدا تعریف می کنم. الان دو تا گنجشک کوچولو دارن توی بالکن، روی بند رخت ما لونه درست می کنند. می خوام برم یواشکی نگاهشون کنم. :p

هیچ نظری موجود نیست: