سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۱

طبق معمول شونصد هزار سال پیش آخرین پستم رو نوشتم و الان بعد از شونصد هزار و یکمین سال، دارم پست بعدی رو می نویسم.

توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده. هر چند که توی وبلاگم هیچوقت گزارش وقایع ندادم، ولی این یکی یه کم بیشتر فرق داره. همون اتفاقیه که معمولا دخترها همه جا جار می زنند و عکس شوهرشون رو می ذارن توی پروفایل هاشون و کلا حسشون نسبت به زندگی فرق می کنه و اینا!! دیگه بیشتر راجع بهش نمی نویسم، چون همیشه دوست داشتم مثل بقیه نباشم. تا همینقدر که بگم اوضاع خوبه کافیه.

می ترسم وعده نوشتن بدم، ولی بعدش دیگه نیام سراغ وبلاگ. پس فعلا وعده نمی دم. فقط اینو می گم که دوست دارم حالا که اومدیم مالزی و اینجا داریم کار می کنیم و شرایطمون عوض شده، دوست دارم بعدا راجع به این کشور بیشتر بنویسم. گاهی با ایران مقایسه ش کنم. و راجع به کار توی اینجا و قوانینش بیشتر توضیح بدم. یه کم هم غر غر کنم!!

اون موقع که خودم دنبال شرایط کار توی مالزی می گشتم، منابع فارسی کاملی پیدا نکردم. بیشتر راجع به تحصیل مطلب هست و راجع به خرید خونه. راجع به کار فقط یه مقاله تخصصی پیدا کردم که تا حدی کمکم کرد. الان هم اطلاعاتم زیاد نیست، ولی می تونم همین شرایطی که برای خودمون پیش اومد رو بنویسم.

همه می گن توی مالزی کار نیست. تا حدی راست هم می گن. چون مالایی ها اول از همه هموطن های خودشون رو استخدام می کنند. ولی ما که کار پیدا کردیم. ماندانا هم پیدا کرد. مریم و سجاد هم اینجا کار می کنند (دوستهای ایرانیمون که آشنا شدن باهاشون خودش داستانی داره).

به نظرم هر کسی که تخصصی داره می تونه خارج از کشور کار پیدا کنه. البته مالزی واقعا کشوری نیست که بشه پیشنهاد کرد، ولی اگه کسی شرایط رفتن به اروپا و آمریکا رو به این راحتی ها نداره، مالزی می تونه یه شروع باشه. به قول مامان: مالزی سکوی پرتابه. نمی شه برای طولانی مدت بهش فکر کرد، شاید از خیلی جهات از مملکت خودمون بهتر باشه، ولی بازم ایرادهای خودش رو داره. به هر حال اینجا هم آسیاست و مملکت جهان سومه.

خب چقدر حرف زدم!! اگه یکی با من اینطوری حرف می زد تا حالا کلی خمیازه کشیده بودم... برم بخوابم که ساعت دو نصف شبه و فردا باید 9 صبح سر کار باشم. 

هیچ نظری موجود نیست: