یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸

کلی وسیله و خرت و پرت دارم. به جز وسایل بچگیم، خیلی چیزها دارم. حتی سنگریزه هائی که چند سال پیش توی تنگه واشی از کفشم در آورده بودم رو هم نگه داشتم!! مداد نوکی های همه ادوار زندگیم!! تمام اسباب بازی های دوران کودکی م...
در طی چند بار اسباب کشی با تمام قوا مانع دور ریختنشون شدم.
ولی این تو بمیری، از اون تو بمیری ها نیست. اگه کارام برای انگلیس درست بشه، باید قبل از اینکه اینا دور ریخته بشن، خودم یه کاریشون بکنم.
ولی چقدر سخته دل کندن از خاطرات...
چند هفته پیش، همه گل هایی که از چندین سال پیش خشک کرده بودم (و براشون شناسنامه و تاریخ زده بودم!!) رو دادم آناهیتا که ببره خانه خورشید. تا زنهای اونجا بشینن باهاشون کارت پستال درست کنن...
برای فردا می خوام جعبه مداد رنگی های دوران دبستانم رو بدم مامان که ببره بده به یه بچه چهار ساله...
یه جعبه مداد رنگی و چند تا گل خشک باعث شده امشب بدجور دلم بگیره...
مسخره ست!!

۴ نظر:

ر گفت...

جالب بود البته کم ماندم

Navid گفت...

:)
wow واقعا هم چقدر زود همه چیز خاطره میشه. میبینم فرار مغرها داره شامل حال تو هم میشه. قبل از رفتن انیمیشن سه بعدیت رو میبینیم ، نه؟

Elnaz Forouhari گفت...

مرسی که سر زدین...


انیمیشنم همچنان در راهه نوید!! امیدوارم بتونم انجامش بدم.


آیدین، اینجا یه مکان عمومیه و همه نوشته های تو رو می بینند. کاری نکن که با دمپایی بیام @#$%^%... اگه جونت رو دوست داری بهتره گذرت به ایران نیافته بچه جون.

مریم گفت...

آخ آخ ...منم همینطورم.تازگی دارم رو خودم کار می کنم یه کم بهتر شدم..بد چیزیه این چسبیدن به گذشته :(