بچه که بودم از بعضی از آدمها می ترسیدم. هنوز هم ابهت بعضی از آدمها منو می ترسونه. ترس که نه... فقط یه جور اضطرابه. شاید هم خجالت کشیدنهای بچگیهام دوباره برام تکرار می شه... نمی دونم... نمی تونم درست منظورم رو بگم. انگاری گاهی از احساس خودم سورپرایز می شم!!
یه دوست قدیمی خیلی وقت پیش توی وبلاگش نوشته بود (یه چیزی تو مایه های اینکه) از روی کارهایی که انجام می ده پی به احساس درونیش می بره. جدیدا من هم اینطوری شده ام. گفتم که... از دست خودم سورپرایز می شم!!
خوب بود فارسی می گفتم "شگفت زده". ولی دلم نخواست. فاز نداد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر