من گوشه پاک رو دوست دارم، چون محل دید و بازدید فامیل های نزدیکمه.
من میدان مین را دوست دارم، با اینکه هر آن باید مواظب باشی پات به چیزی نگیره و منفجر نشه.
جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵
چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵
زندگیم توی چه مسیریه؟
آیا دارم به سمت موفقیت می رم؟ آیا دارم روابطم رو با اطرافیانم بهتر می کنم؟ آیا دارم به پیشرفتهای بیشتر شغلی می رسم؟ آیا شخصیتم داره بهتر و بهتر می شه؟ تاثیرم در دنیای اطرافم چقدره؟ 5 سال دیگه رو چطوری می گذرونم؟ 20 سال دیگه چه فرقی با الان دارم؟ 40 سال دیگه زندگیم چطوریه؟ سوال ها خوبند چون باعث پیشرفت ها می شن. هر از چند گاهی به این چیزها فکر می کنم. خوبه...
دوست ندارم زندگیم عین بیشتر آدمها بشه یه عادت. به خاطر همین گاهی تحرک های آنی خیلی مزه می ده. شادی خوبه، کار کشیدن از مغز مزه می ده، سر کار گذاشتن هم تا یه حدی حال می ده. برام مهم نیست که شما چطور دارین زندگی می کنید. همین که شاد باشین و به روش زندگی من کار نداشته باشین کافیه. البته اگه شاد نباشین ولی راضی باشین هم بسه. زندگی من از دید شما شاید جالب نباشه. زندگی شما هم از نظر من شاید بیهوده به نظر بیاد. اگه کمک بخواین در خدمتتون هستم. ولی اگه کمک نخواین شاید حتی بهتون فکر هم نکردم.
می دونم خشک و جدی نوشتم. ولی امروز برای من روز خوبیه. امروز تولد منه. 24 سالم تموم شد.
آیا دارم به سمت موفقیت می رم؟ آیا دارم روابطم رو با اطرافیانم بهتر می کنم؟ آیا دارم به پیشرفتهای بیشتر شغلی می رسم؟ آیا شخصیتم داره بهتر و بهتر می شه؟ تاثیرم در دنیای اطرافم چقدره؟ 5 سال دیگه رو چطوری می گذرونم؟ 20 سال دیگه چه فرقی با الان دارم؟ 40 سال دیگه زندگیم چطوریه؟ سوال ها خوبند چون باعث پیشرفت ها می شن. هر از چند گاهی به این چیزها فکر می کنم. خوبه...
دوست ندارم زندگیم عین بیشتر آدمها بشه یه عادت. به خاطر همین گاهی تحرک های آنی خیلی مزه می ده. شادی خوبه، کار کشیدن از مغز مزه می ده، سر کار گذاشتن هم تا یه حدی حال می ده. برام مهم نیست که شما چطور دارین زندگی می کنید. همین که شاد باشین و به روش زندگی من کار نداشته باشین کافیه. البته اگه شاد نباشین ولی راضی باشین هم بسه. زندگی من از دید شما شاید جالب نباشه. زندگی شما هم از نظر من شاید بیهوده به نظر بیاد. اگه کمک بخواین در خدمتتون هستم. ولی اگه کمک نخواین شاید حتی بهتون فکر هم نکردم.
می دونم خشک و جدی نوشتم. ولی امروز برای من روز خوبیه. امروز تولد منه. 24 سالم تموم شد.
دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵
پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵
مدام دورم می چرخید انگار که آدم مقدسی هستم." بابا، انقدر تحویلم نگیر، بسه دیگه!!" احساس ناراحتی می کردم. مواقعی که محلش نمی ذاشتم پیداش می شد. وقتی بهش توجه می کردم غیبش می زد. چی کارش باید می کردم؟؟ خودش که نبود فک و فامیلش بودند. امان از دست این پشه های مزاحم. توی این هوای سرد هم دست از سر آدم برنمی دارند.
پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵
باز هم اندیشمند شدم:
این مرغها توی لونه شون هی زرت و زرت تخم می ذارن، آدمها هم زرت و زرت تخم مرغها رو برمی دارند و می برند و می پزند و می خورند. حالا سوال من اینه که آیا مرغها اونقدر بی شعورند که باز هم توی مرغدونی تخم می ذارند و نه جای دیگه؟ یا اینکه خوشبین هستند و فکر می کنند آدمها از تخم مرغها بهتر نگهداری می کنند؟ یا از چنان هوشی برخوردارند که پیش بینی می کنند اگه جای دیگه تخم بذارند از آب و دون و محبت انسانها محروم می شن؟ شاید هم حس وفاداری دارند؟ یا شاید اونقدر تخم گذاشتن که دیگه براشون مهم نیست چه بلایی سر بچه هاشون می یاد... نمی دونم... شاید شعار فرزند کمتر زندگی بهتر از یه همچین جاهایی سربرآورده. شاید هم بهتر بود امشب برای شام، تخم مرغ نمی خوردم؟!
این مرغها توی لونه شون هی زرت و زرت تخم می ذارن، آدمها هم زرت و زرت تخم مرغها رو برمی دارند و می برند و می پزند و می خورند. حالا سوال من اینه که آیا مرغها اونقدر بی شعورند که باز هم توی مرغدونی تخم می ذارند و نه جای دیگه؟ یا اینکه خوشبین هستند و فکر می کنند آدمها از تخم مرغها بهتر نگهداری می کنند؟ یا از چنان هوشی برخوردارند که پیش بینی می کنند اگه جای دیگه تخم بذارند از آب و دون و محبت انسانها محروم می شن؟ شاید هم حس وفاداری دارند؟ یا شاید اونقدر تخم گذاشتن که دیگه براشون مهم نیست چه بلایی سر بچه هاشون می یاد... نمی دونم... شاید شعار فرزند کمتر زندگی بهتر از یه همچین جاهایی سربرآورده. شاید هم بهتر بود امشب برای شام، تخم مرغ نمی خوردم؟!
تا حالا براتون پیش اومده که یه هو یه مسئله مهم به ذهنتون برسه وقتی که اصلا انتظارش رو نداشتین؟... مثل ارشمیدس که از حموم پرید بیرون و هیجانزده گفت: "یافتم... یافتم..."
من هم امروز زیر دوش به کشف فوق العاده ای نائل آمدم. فهمیدم که از دوران بچگی اون رگ مشهور اهالی شمال غرب در من وجود داشته. شاهدش هم شعرهائیه که اون موقع سروده بودم درباره امتحان هندسه و ساقی و سوسک و پشه. لطفا اصرار نکنید، قرار نیست اینجا بنویسمشون. اول باید برم حق کپی رایت براشون بگیرم!!
من هم امروز زیر دوش به کشف فوق العاده ای نائل آمدم. فهمیدم که از دوران بچگی اون رگ مشهور اهالی شمال غرب در من وجود داشته. شاهدش هم شعرهائیه که اون موقع سروده بودم درباره امتحان هندسه و ساقی و سوسک و پشه. لطفا اصرار نکنید، قرار نیست اینجا بنویسمشون. اول باید برم حق کپی رایت براشون بگیرم!!
دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵
عقاید فلسفی من:
فکر می کردم "تنها بودن" باعث " آزادی" می شه. اما الان می بینم "تنها بودن" باعث "نگرانی" می شه. همینطور هم "نشخوار گذشته". دقیقا عین پیرزنها!... پاشو سر خودتو گرم کن. تا کی می خوای مبهوت باشی؟؟ پس اون آدم بی خیالی که همیشه عقیده داشت "از ماست که برماست" کجا رفته؟؟ به چیزهای جالب فکر کن، مثل انیمیشن، هیجان، چیپس و ماست، کرانچی، خوبی، صلح، قورمه سبزی، پیانو، حلیم، حس ششم، آزادی بیان...
دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵
آخرین خبرها؛
ـ پس از تلاش فراوان تونستم ویندوزم را با زبان فارسی آشنا کنم. (با نهایت شرمندگی اعتراف می کنم قبلا وقتی می خواستم وبلاگ بنویسم، یا یه کلمه فارسی رو سرچ کنم، می رفتم توی یک سایت دیکشنری. تایپ می کردم و از قانون کنترل+ سی و کنترل+ وی بهره می بردم).
ـ دخترخاله ام (یک گوشه ی پاک و پر نور برای آناهیتا) به تجارب مهمی درباره رگش دست یافته (مراجعه به بخش "رگ"). به نظر من هر کسی آشکار یا نهان یک رگ داره که وقتی بگیره، کارهای خنده دار ازش سر می زنه. البته چشم بصیرت می خواد و سری پردرد که بگرده پیدا کنه کارهای مربوط به رگ رو.
ـ متاسفانه انیمیشنی که خودم ساختم از انیمیشن همکارم (آقای سعیدـ ر) عقب مونده. تعداد بازدید کننده هاشو می گم. یه جورهایی شوخی شوخی داریم با هم رقابت می کنیم. (مراجعه به سایت animatelove دات کام).
ـ باز هم یه شرط بستم و باختم. بطور میانگین توی 99.9% از شرط هایی که بسته ام، باخته ام. هر دفعه هم توبه می کنم. ولی چه کنیم که؛
... خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
ـ آخرین خبر هم اینکه متاسفانه پازلی که با دخترخاله ام شروع به ساختن کرده ایم، هنوز تموم نشده. توصیه می کنم کسی پازل هزار تیکه نخره. بدجوری آدم رو می ذاره سرکار.
اشتراک در:
پستها (Atom)