چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

آقاي رئيس و يكي از همكاران رفتند توي آشپزخونه, ناهار خوردند و رفتند سر كارشون. من و بقيه همكاران به استثناي دو نفر, رفتيم توي آشپزخونه, داشتيم ناهار مي خورديم كه آقاي رئيس تلفن بدست و متعجب جلوي آشپزخونه ظاهر شد. گفت: "ما يه زماني توي شركت افطاري مي داديم. الان ديگه اينجا كسي روزه نمي گيره؟؟" آقاي رئيس كوچك گفت: "من روزه ام!"بعد براي خودش چاي ريخت و رفت. فكر كنم ماه رمضون به شركت ما نرسيده!!

هیچ نظری موجود نیست: