سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۰

هر وقت پرتقال می خورم، پیشو یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم می ندازه. انگار داره با خودش می گه: این آشغالها چیه شما آدمها می خورید؟!

زبون گربه ای بلد نیستم که بهش بگم: آخه مادرت خوب، پدرت خوب، وقتی تو حاضری خودت رو برای یه دونه زیتون هلاک کنی، من اینطوری بهت نگاه می کنم؟!

هنوزمطمئن نیستم که وقتی پیشو رو با یه چیزی سر کار می ذاریم، ما اسکل شدیم یا اون؟!

هیچ نظری موجود نیست: