یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۷

مادربزرگم علاقه داره از پنجره، توی خونه همسایه رو نگاه کنه. می گه: یه زن و شوهرن که سن مرده زیاده. سه تا دختر دارن که یکیشون ازدواج کرده.

مامان دوست داره بره کلاس خودشناسی، بعد بشینه با دوستهاش راجع به اینکه کی چی گفت و کی چی کار کرد غیبت کنه.

من دوست دارم همش از صبح تا شب بشینم پای کامپیوتر.

هیچ نظری موجود نیست: