چهارشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۶

چرا نمی نویسم؟
چرا نمی نویسی؟؟
چرا نمی نویسد؟!
...
منفی شده ام.

یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۶

وقتی چشمهامو می بندم از همه چیز راضی ام. از خودم، زندگیم، اطرافیانم و کلا هر چی که دور و برمه. ولی وقتی چشمهامو باز می کنم می بینم که همه چی رو باید تغییر داد.
...
دیروز داشتم فکر می کردم اگه اتفاق وحشتناکی می افتاد و یکی از جنسیتهای زن یا مرد کلا نابود می شد، بعدش چه اتفاقاتی می افتاد. حدسم این بود که اگه زنها کلا نابود می شدند، مردها احتمالا دیگه ریششون رو نمی زدند، ادکلن استفاده نمی کردند و کلا به ظاهرشون نمی رسیدند. بعدش هم احتمالا یه دستگاه لطیف اختراع می کردن که نیازهای جسمیشون رو برآورده کنه. بعدش هم به کار و زندگی روزانه شون می رسیدن.
حالا اگه مردها کلا نابود می شدند، احتمالا زنها اول می گفتن: "بهتر... کی به مرد احتیاج داره؟؟" بعد یه مدت مثل قبل زندگی می کردن. بعد از مدتی اونها هم کم کم دیگه به ظاهرشون نمی رسیدن. بعد یه مجمع تشکیل می دادند که توش بررسی کنن که چرا روحیه شون با قبل فرق کرده. بعد به چند دسته تقسیم می شدند: "زنهای ضد مرد"، "زنهایی که همه عمر با یاد مردها زندگی می کنند"، "پیروان راه مردان"، "اظهار روح مردان"، "انجمن بازیافت مردان"، "روانشناسی مرد" و...
بعد همه انجمنها مدعی می شدند که "انجمن پیروان راه مردان" واقعا زنانه نیست و داره حق زنها رو می خوره. سپس دوره جدیدی از فمینیسم تشکیل می شه و زنان زیادی در این راه شهید می شن... سالها طول می کشه که زنها به یک دموکراسی نسبی برسن، و چون دیگه زنها خودشون رو بصورت "ویترینی برای مردان" نمی بینند، ذات اصلیشون نشون داده می شه: زنهای بالای 50-60 سال الان.
(چه نگرش سیاهی)!!
...
امروز منشی داشت در به در دنبال کاغذی می گشت که روش با مداد طرح یه پوستر رو کشیده بود. بعد با داد و هوارش متوجه شدیم یکی از مهندسین محترم کاغذ رو از روی میز خانم منشی برداشته و نشسته روش. ایشون اظهار داشت: "فکر کردم رو کاغذه نقاشی کشیدی، دیگه نمی خوای..." این ماجرا به سرعت در کل ساختمان پخش شد.

دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶

امیدوارم هیچکس کارش به اداره های دولتی نیافته...
دیروز رفتم تامین اجتماعی که دوباره دفترچه بیمه بگیرم. گفتند که هشت ماه بیشتر سابقه کاری نداری. داشتم شاخ در می آوردم. گفتند که باید دوباره سابقه های بیمه ام رو جمع کنم توی این شعبه. اینو هم فهمیدم که آدمهای خنگ شعبه یوسف آباد، سری اول فقط پرونده ام رو فرستادند این شعبه، نه سابقه ام رو. یعنی باز باید 3، 4 ماه برم و بیام.
از یکی از شرکتهایی که قبلا کار می کردم بهم زنگ زدند و گفتند اگه الان کاری ندارم یه پروژه از ایزایران گرفتن که باید بریم توی خود ایزایران کار کنیم. گفت که من هم برم. من هم امروز باهاشون قرار گذاشتم.
توی برگه ای که قبلا پر کرده بودیم "حقوق ساعتی" رو پرسیده بودند. من مبلغی که می خواستم رو نوشته بودم. آقای واسطه که ما رو برد ایزایران، مبلغی که من نوشته بودم رو پاک کرد و یه چیزی روش کشید برای خودش. (حالا این اشکالی نداره، چون به هر حال معرف بوده)... اون آقایی که قرارداد رو با ما امضا کرد، باز هم مبلغ ها رو پاک کرد و یه چیزی روش کشید برای خودش (حقوق درخواستی من دو برابر و نصفی شد!!) بعد به ما گفت بریم از یه ساختمون دیگه از آقایی که جای مدیرعامل نشسته امضا بگیریم.
ما هم رفتیم اونجا. اول بسم الله جلوی منو گرفتند که: "خواهر، از در خواهران وارد شو، بیست متر بالاتره." من هم رفتم از در خواهران وارد شدم. رفتیم بالا و نزدیک به یک ساعت پشت دفتر آقاهه منتظر شدیم که اجازه بده بریم تو. آخر آقای منشی اومد و گفت که یکی بره تو. همکارمون رفت و پنج دقیقه بعد با قیافه ای متفکر و هاج و واج اومد بیرون. یه ربع بعد به اون یکی همکارمون اجازه تشرف داده شد (!) و بعدش هم به من.
وقتی رفتم تو، یه آقای ریشویی رو دیدم که جلوش یه ظرف پر از پوست پسته بود. فکر کنم وقتی بیرون اتاق کارش یک ساعت منتظر بودیم، داشت پسته می خورد. اولین سوالی که پرسید این بود که شغل پدر و مادرم چیه. و سوال دومش این بود: "دم در به خاطر پوشش شما ایراد نگرفتند؟؟" گفتم: "نه، دم در کسی نبود". و با خودم فکر کردم مقنعه، مانتو و شلوار ساده، جوراب و کفش، حداقل آرایش... مثلا از چی من می خواست ایراد بگیره؟؟ بهتر نبود الان بپرسه که مثلا چند سال سابقه کار دارم و تا چه حد با کامپیوتر کار می کنم؟؟
البته اون این سوالها رو نپرسید و مشغول امر به معروف و نهی از منکر شد و من رو حسابی ارشاد کرد. آخرسر هم گفت که باید عکس و فتوکپی شناسنامه و فتوکپی مدرک تحصیلی بیارین که ببینیم سوء پیشینه نداشته باشین. (کدوم شرکت از این چیزها می خواد؟... شرکتی که اکثر اعضاش مشکوکند...)
خلاصه ش کنم... از اتاقش که اومدم بیرون، آقایی اومد به سمت من و گفت که خانمی با من کار داره. دنبالش رفتم و این دفعه یه خانم محترمی منو ارشاد کرد. گفت که شلوار لی ممنوعه، آرایش حتی در حد کم ممنوعه، مانتو باید خیلی گشاد و بلند باشه، و اسپرت هم ممنوعه.
به سمت در خروجی راه افتادیم و این دفعه صدایی از پشت سرم به همکارهام گفت: "آقایان لطفا از در برادران خارج بشن". خانمی که دم در نشسته بود گفت: "خانم، شما یه لحظه تشریف بیارین اینجا" من هم با توپ پر گفتم: "خانم، شما سومین نفری هستین که می خواین منو ارشاد کنین. باشه، فهمیدم. باید مثل شماها لباس بپوشم"... عصبانی شده بودم. یه نگاهی به پشتم کردم و دیدم همکارهام دارن می خندن و یواشی از در خواهران اومدن بیرون.

دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶

اس ام اس ها و جوکهای نوروزی امسال:

پیشاپیش آغاز سال 14086 اهورایی، 7029 میترایی، 3745 زرتشتی، 2566 شاهنشاهی، 1386 خورشیدی و 6757 آشوری فرخنده باد! (با بهترین آرزوها)

حلول ماه مبارک نوروز را بر همه فجرآفرینان عرصه هنر و پیروان آن حضرت تبریک می گوییم. (استانداری اردبیل)

آلبرت انیشتین، ذکریای رازی، اسحاق نیوتن، ماکس پلنک، نیلز بوهر، من و دیگر اندیشمندان بزرگ جهان سال نوی خوشی را برای شما آرزومندیم.

با تبریک سال نو خدمت مجردان گرامی، برای روز 13 به در، دستگاه سبزه گره زنی با قابلیت 90 گره در ثانیه پیش فروش می شود...

پژو 405 بدون ایربگ، بدون ایمنی، آماده آتش سوزی بی دلیل: بهترین! عیدی! برای همسر دلبندتان! (ایران خودرو به فردایی بهتر می اندیشد)

30000 قزوینی از عصر دیروز ناپدید شده اند. در گره زدن سبزه ها احتیاط کنید...!!! معاونت انسانی ناجا (13 به در مبارک)

سبزترین سبزه ها تقدیم تو باد... سازمان پخش علوفه دام

به علت استقبال هموطنان عزیز و درخواستهای مکرر، گره زدن سبزه ها تا ساعت 12 فردا تمدید شد. (ستاد بخت گشایی ناجا)