یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶

ديروز با بچه هاي دوره دبيرستان قرار گذاشتيم برج ملت. وقتي كه يه كم بيشتر شديم، يارو نمي دونم، دربون بود، سرايدار بود، كي بود، به ما گفت حق نداريم اون وسط وايستيم و اگه گوش نكنيم زنگ مي زنه صد و ده. ما هم رفتيم تو يه كافي شاپ. اونجا هم آقاي گارسون هي سعي مي كرد ما رو ساكت نگه داره (البته اينو هم بگم كه به جز ما 16 نفر هيچكس توي كافي شاپه نبود). يادمه سري قبل هم كه دم در دبيرستان قرار گذاشته بوديم، مدير هميشه ملعون (خانم فرقاني) بعد از اينكه يكي از ناظم ها رو فرستاد به ما فحش بده، زنگ زد صد و ده. آقايون پليس بعد از اينكه فهميدند ما بعد از 7 سال همديگه رو مي ديديم، ازمون عذرخواهي كردند و بهمون گفتند نبايد توي حريم مدرسه تجمع كنيم.
ياد اين جك افتادم كه چند روز پيش يكي از دوستهام برام فرستاد:
"تهران تنها شهري است که در آن مي‌توانيد وسط خيابانهاي آن نماز بخوانيد، وسط پارک شام بخوريد، در رستوران به ديدن مانکن‌هاي لباس‌هاي مدل جديد برويد، در تاکسي نظرات سياسي‌تان را بگوييد، در کوه برقصيد، اما براي ملاقات با نامزدتان بايد به يک خانه خلوت برويد."

هیچ نظری موجود نیست: