سلام سلام. ببخشيد كه بيشتر نمينويسم. الناز اين روزها پر از سؤاله...
از آنجايي كه يه كم عذاب وجدان دارم كه وبلاگم رو آپديت نميكنم، به ياد خالهم، يه شعر از حافظ مينويسم:
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت..... روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمدهبود..... بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
بس كه ما فاتحه و حرز يماني خوانديم..... وز پياش سورهء اخلاص دميديم و برفت
عشوه ميداد كه از كوي ارادت نروم..... ديدي آخر كه چنين عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت ليكن..... در گلستان وصالش نچميديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاري كرديم
كاي دريغا به وداعش نرسيديم و برفت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر